-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 02:14
تو تو تخت خودت خوابیدی و راحتی / غذات یه وقتی داره و خوابت ساعتی مدرسه میری و شانست واسه زندگی / بالاس نمیشه ردش کنی دایی سخت نگیر یه بابا داری که مث شیر پشت سرته / مامانی که قلبش با قلب تو می تپه حالا بزرگ تر می شی و می بینی زندگی / چطور آدم و خم میکنه دایی سخت نگیر دایی قدر اون چیزی رو که داری داشته باش / زندگی مث...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذرماه سال 1390 17:04
یه چیزای بیخودی هست که بیخودی خیلی آدمو اذیت می کنه . یعنی اون دفعات اول خیلی متوجه اذیت شدنت نیستی اما بعدا که به مرز دل بهم خوردگی و سردرد میرسی می بینی چقد آلرژی زااند . یکی از مهم ترین این موارد که واقعا رو اعصاب منه حرکات و حرف ها و کلا چیزاییه که باعث جذب جنس مخالف و تصویر شدن ناخودآگاه یه لبخند ملیح و کشدار رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 13:12
اسم این وبلاگ باید می شد عقده نوشت . یک سال بیشتره که جای دیگه می نویسم که البته چندماهی هست که اون خونه رو هم عوض کردم , میخوام بگم جایی که بشه بهش گفت بلاگ شخصی جای دیگه ست و موقعی اینجا اومدم که فکر کردم احتیاج دارم بعضی وقتا داد بزنم و احتمالا بد و بیراه بگم که دیدم این اتفاق هم زیاد نمی افته و در نتیجه این خونه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 آبانماه سال 1390 22:55
هرزگیت مبارک .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آبانماه سال 1390 12:20
من تورو نمی فهمم ... تو منو نمی فهمی ... و این تنها نقطه ی مشترکیه که مارو کنار هم نگه داشته .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 17:35
ما خریت کردیم اومدیم جلو ... شما خانومی/آقایی کن برو عقب ! لطفـــا !
-
that's ALL .
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 00:52
ترنسکشوال .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آبانماه سال 1390 16:49
گفت : ببین رفیق !!! اونی که رفته دیگه هیچ وقت برنمی گرده ! + رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آبانماه سال 1390 11:33
مادر دستمو گرفته تو دستش میگه : " چقد دستات نرمه " (!) + : )
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 02:27
اگه تمرین هندسه مناظر انقد رو اعصابم نبود که مجبور شم بجای حل کردنش فقط فکرشو بکنم و جای کلی فکر دیگه رو بگیرم , حتما یه چیزی میگفتم که یه چیزی گفته باشم ... مثل الان !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مهرماه سال 1390 00:00
"حالم خوبه ... فقط هروقت از خواب بیدار میشم هرچی فک میکنم یادم نمیاد برای چی زنده م ."
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 مهرماه سال 1390 02:17
من خوبم ... توام خوبی ... فقط این دنیا جای خوبی نیست !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 17:05
چه کسی گفته که محبت کردن خوب است ؟! یا آدم ها به محبت احتیاج دارند ؟! هیچ هم اینطور نیست . آدم ها فقط به بی احترامی و بی محلی احتیاج دارند ... اینکه یکی محل سگ نگذاردشان و به دست و پایش بیافتند و نازش را بخرند ... کلا آدم ها همچین موجودات خری هستند !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهرماه سال 1390 23:38
می بینی ؟ دنیا همینطور ساده و ولنگارانه پیش میرود و میگذرد , بی اعتنای روزهایی که یک روز خودمان را صاحبانشان می دانستیم ... من اما این موج بی قید ِ فراموشی را که آرام آرام زیر پوستم میخزد فقط محض این که "یک روز چشم باز میکنی ..." و مزخرفات شبیه این را به خوردم داده باشد و به آن شگفتی های کلیشه ای دچارم کرده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهرماه سال 1390 17:15
یه روزی میاد ... یه روز که همه چی یه جور دیگه شده باشه ! یه روز که گریه ها خنده ها میشن و دنیا همون گلستونی که تو ذهنت ساخته بودی . یه روزی همه چی "قشنگ" میشه . یه روز که تو دیگه قشنگ نیستی ... اونوقته که دنیا با همه ی قشنگیش بوی شام دیشبتو میگیره !
-
K i M i A . . .
جمعه 22 مهرماه سال 1390 16:37
اسمش کیمیا بود . گفت 8 سالشه . خوشگل و بلوند . تمام مدتی که پیشم نشسته بود حالم بد بود . داشتم میمردم که بغلش کنم . ببوسمش . نمی دونستم با بچه چه جوری و راجع به چی باید حرف زد , فقط نمی خواستم اون ثانیه ها تموم شه . داشت تموم می شد ... قلبم تند می زد ... گفتم میذاری ببوسمت ؟! با خجالت گف " نـــــــــه ! "...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 03:45
شب های من چیزی برای گفتن نداشتند ! من فقط لاشه ی ِ دروغ را با خود به تنِ این شب ها کشیدم . آخ که این چهار حرفی ِ لعنتی راست ترین حقیقت ِ زندگی من است که میدانم سال های سال برای انکارش فرصت دارم !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 19:40
خرابم ... گیج و ویج ! شبیه ِ اینکه یکی اومد در اتاقمو آروم باز کرد و با اون نگاش که میدونه چقد کشنده ست گفت : برو گــُم شو ! { اصلنم اون چیزی که "شما" فک میکنین نیست ! }
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1390 17:59
چقد دوست دارم پیش ِ مردایی بشینم که بوی "بابا" میدن ... :)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مهرماه سال 1390 22:11
میلیونها و میلیارد ها آدم توی این دنیا هستند و همه شان می توانند بی تو زندگی کنند آخر من بدبخت چرا نمی توانم ؟! این درد را آدم به کجا ببرد ؟ من نمیتوانم بی تو زندگی کنم . یک کاری که هر کس میتواند بکند حتی از یک بچه ۵ ساله هم ساخته است از لنی ساخته نیست . تو هیچ می توانی بفهمی ؟ (خداحافظ گری کوپر/ رومن گاری)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مهرماه سال 1390 00:23
گور بابای کتاب های نخوانده ام ... فیلم های ندیده ام ... گور بابای همه ی کارهای نصفه نیمه ام که گذاشته مشان برای روز مبادا / گور بابای روز مبادایی که همین امروز است و من هر روز گندترش میزنم ... گور بابای همه ی حس های خانه خراب کن ِ بی ربط ِ بی جواب .../ گور بابای شب با همه ی اشک ها و خیسی هاش ... گور بابای سرهای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 17:50
کسی که برای ادامه ی حیاتش دست به دامان نفرت میشود چه همه میتواند حقیر باشد ... و انگار که من در حقارت سهم زیادی دارم ... وای ِ من ... وای ِ من !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 08:22
رفتنت انقدرها که فکر می کنی فاجعه نیست من مثل بید های مجنون ایستاده می میرم... "نزار قبانی"
-
به دادم برس بهترین نارفیق ...
جمعه 11 شهریورماه سال 1390 14:56
. .. نمیشه زمین خورد و گریه نکرد ... به دادم برس بهترین نا رفیق ... هنوزم به دستای تو قانعم ... هنوز عاشقم با یه زخم عمیق ... تو این روز های سیاه و کسل ... دلم خیسه از حس بارون شدن ... تورو جون هرکی بهش مومنی ... فقط امشبو حرف رفتن نزن ... تو این روزهای سیاه و مریض ... فقط یک کمی چای واسه من بریز ... میدونم همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 23:33
نه سیگار ... نه مشروب ... نه چیزی که بشود آویزان ِ بودنش شد در این بی " تو "یی ... این شب ها با هیچ غیر ِ "تو"یی آرام نمی شوند ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1390 05:27
+ آن مرد در باران ... کاش بیاید ! ای کاش مرد ِ بارانی بیاید . . .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 14:22
نشستی ... هی خیال ساختی ... ساختی ... خراب کردی ... ساختی ... تــــا کجا قرار است این راه را بروی ؟ ! نمیدانی ... فقط حواست به دنیایت نیست ... چشم ها بی اراده نمی بینند و دست ها ناخواسته دلتنگی ات را سر می خورند ... منتظری ... منتظری ... - ولم کرد ... - ولی تو هنوز منتظری ... یعنی برمیگرده ... - اوهوم / معلومه ؟! ولی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 19:36
آقا ؟ خانوم ؟ می ذارید ازتون متنفر شیم گاهی ؟! میذارید بخوایم سر به تنتون نباشه ؟ میذارید استفراغ کنیم روتــــــــــون ؟!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 01:21
you see?you have no past It's gOne...Finished !...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 22:54
بارانی !! دختر خوبی باش ! :)