-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 دیماه سال 1390 21:02
شب ِ تحویل پروژه ! + عمیقا دلم می خواد دو نفرُ تو بلاگ اسکای بُکشم !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1390 19:29
به عشق بازی ِ من با ادامه ی بدنت ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1390 13:23
تو آخرین جوابی واسه یه خواست ِ بی ثمر ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1390 13:21
یکی دیگه حذف شد . عواقبش اما ثبت شد .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1390 13:17
یه وقتی میاد که از خسته شدنم خسته می شی .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 دیماه سال 1390 02:05
آهای ! توئی که باید یه کاری بکنی ! چرا کاری نمی کنی ؟! چشماتو باز کن ... لحظه ی مرگ نزدیک است .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 18:27
مث ِ مادری که بچه شو ازش گرفتن ... مث ِ بچه ای که مادرشو ازش گرفتن .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 02:02
نجاتی نیست ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 00:41
آدم های ِ وارونه (!) .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 17:39
می خوام ببینم پسرام تو رفاقتاشون قدر دخترا خَرن ؟؟ آخه چرا اینجوری ان اینا ؟؟ ... چرا اینجوری می کنن با آدم . یا باید فکر کرد که تو دنیا هیچ رفاقتی وجود نداره یا انقد کمه که به ما نمی رسه . یا اینکه کلا هست و آدمای منن که انقد بی شعورن تو دوستیاشون .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 03:38
نمی تونم بخوابم . جای خواب از چشام آب میاد . وقتی ام که سرجامم و خواب نیستم تو بیداری خواب می بینم . می بینم یهو اومد و نشست لبه ی تخت . بعد چشام چارتا می شه و باور نمی کنم . می خنده . می خوام بلند شم چراغو روشن کنم ببینم درست میبینم یا نه . اما میترسم تا برم و برگردم رفته باشه . بعدش حال بدیه . وقتی میفهمی همش خیاله...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 20:37
اینکه می گن همه چیز درست می شه و نگران نباش و یه روز خوب میاد همش مزخرف محضه . نه مزخرف محض نیست . تا یه جائیش درسته . تا اونجایی که بدبختی های جدید در صدد جبران روزای مثلا خوب برنیومدن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 18:33
Yoksun, yoksun yanımda Geçecek demiştin ya Geçmedi duruyor hala Yoksun, yoksun yanımda Bu puslu kalanlarda Yoksun yanımda Unutma, Beni Unutma + Emre Aydın - Beni Unutma
-
بالاخره !
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 17:47
× حذف شد . اما بالاخره گفتمش !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1390 22:52
داستان غم انگیزیه ,...می دونی ؟ خیلی غم انگیزه ... یعنی یه طوری که باورت نشه خدا بخواد همچین شوخی ای باهات بکنه . هزار بار اومدم بگمش یه طوری که دردش کمتر باشه ولی نشد . نشد و من هنوز دارم قصه ی یه حقارت تموم نشدنی رو با خودم می کشم ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1390 18:31
من : خواب دیدم باباش زنده شده ... مادر : خُب زنگ بزن شاید شوهر کرده باشه !!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 21:44
نوشته علاقه مندیها : عاشق حیوانات , دوستدار همه جور آدم ها حتی تی اس ها و همجنسگراها و دو جنسه ها (!) . + :دی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 18:40
صابون ِ جدید بوی عاشقونه های پارسالُ میده ... + جای یه پست ِ طولانی بود که توش یکیُ کوبیده بودم بدجور . بعد همه کائنات دس به دست هم دادن تا اون پُسته منتشر نشه . انگار خدا با اون بوده . شایدم با من بوده و نخواسته ملت فکر کنن چقد من می تونم بی ادب باشم : )) + پارسال این موقع موهام دو سانت بود . همون موقع تصمیم گرفتم که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 17:54
چن وقت پیش خوابشُ دیدم . آدمی که عمر سه ماهش تو حافظه م سه ساله تموم شده . خواب خودش که نه ... مث همون موقع / یه شماره و پشت بندش یه صدا که از دل خاطره های خاک خورده بیرون کشیده باشن . من چیزی حالیم نبود . تو باغ نبودم اصن ... صداهه ولی هراسون بود . گفتم واسه چی زنگ زدی تو ؟ آخه راهمون هیچ رقمه با هم یکی نمی شد ....
-
خوش بحال ِ ما !
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 00:54
داشت خیلی ناجور و با ضجه گریه میکرد و من همینجور از جلوی اتاقش رد می شدم پی لباس و مسواک ... نفهمیدم شعورم نرسید برم بغلش کنم و پیشونیشُ ببوسم و بگم: " عزیزم "، یا کلا آدم سنگدلی ام و دیدن گریه ی کسی ناراحتم نمی کنه . بعدش واسه توجیه خودم گفتم:" وقتی شوهرش تو اُتاقه چه معنی داره اصن ..." همون آدمیه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 آذرماه سال 1390 17:23
تو جاده داشته میومده ... این جمله از شریعتی رو می بینه : "خدایا بگیر از من هر آنچه که تو را از من میگیرد" فک می کنه عجب دعای قشنگی ! لابد چون خیلی دوستت داره تو دلش برای تو همچین دعایی میکنه . درست فردای اون روز می بینه که نیست ... می بینی که نیست ... رفته (!) . + گرفتنش که سه سوته مستجاب شد . ولی بگو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 آذرماه سال 1390 01:11
2 سالشه . می پرسه: " تو برای خودت بچه دالی ؟ " . غمگین میگم "نه خاله ،من بچه ندارم" ... میگه : "خب بدنیا بیاره" میپرسم: " کی خاله؟" می گه: " خدا ... خدا برای خودت بچه بیاره " ... همزمان با اینکه اون لحظه می خواستم اون بچه رو با اون لحن و صدای قشنگش درجا قورت بدم داشتم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 00:29
- دوس دارم برم بیرونو برف بیاد ... برم پارک چمشیدیه , یه نفر اونجا باشه ساز دهنی بزنه ... توأم باشی ... + بخاطر تو و برف و پارک جمشیدیه، ساز دهنی رو تحمل می کنم ... - منم بخاطر سازدهنی تورو !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 01:21
جالبه ! فکر می کنی ضربه خوردی ... شکستی ... تموم شدی . فک میکنی دیگرانن که باید بخاطر نامردیشون مجازات بشن / اونوقت کائنات همه دست به دست هم میدن که بهت بگن بازم آدم بده ی این زندگی توئی ! + هرکاری کرد / هرچیزی گفت ... باورش نکردم . نه که نخوام ... نتونستم . دست خودمم نبود . احتمالا اونایی که بهشون میگیم نامرد و بی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 17:40
دست خانوم میترا بابک درد نکنه که از حقوق همجنسگراها دفاع کردن و کلی به این جماعت حال دادن فقط نمی دونم آدم چه جوری می تونه روانکاو باشه و فرق ترنس و هومو , فرق هویت جنسی و گرایش جنسی رو ندونه و به هومو ها بگه اینا از درون مَردن یا زنن ؟ بعد آدمای خوش خیالی مث من انتظار داریم همه (!) اطلاعات کافی راجع به این مسائل...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 11:25
زنگ زدم بهش ، ذوق کرده ، میخنده میگه باز چه خوابی برام دیدی ؟! نتونستم بگم خواب دیدم مُردی ! + چقد خوب بود شنیدن دوباره ی صدات .
-
حسین !
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 18:15
عشقی خلق ایلیئن آلله قاپووا عاشیق اولوپ ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 آذرماه سال 1390 01:33
من فدای ِ تو به جای همه گل ها تو بخند ... مامان !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 آذرماه سال 1390 02:44
یادش به خیر اونموقع که به جای اینکه حواسمون به سردردمون باشه و نصف شب و سوز و سرماش ... به لباس گرم پوشیدن یکی دیگه و غذا و داروهای سر وقتش بود یادش به خیر روزهای ِ بی مانند عاشقی ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آذرماه سال 1390 23:01
من یه بار دیگه مُردم ... بابت این مردن های متوالی از کی باید سپاسگزار بود ؟!