-
The End ....
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 15:20
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 بهمنماه سال 1390 13:19
خونی که میخوری به دل روزگار کن ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 00:54
اتفاق افتاد و من از اتفاق ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 19:06
یک فاجعه ی ساده .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 01:21
این یه پست طولانیه ... که من تمامش رو سکوت می کنم !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 13:22
میشه نه ماه با یک نفر تو یه جای تنگ و تاریک و بیست و دو سال زیر یک سقف زندگی کرد و صدها سال نوری ازش فاصله داشت ...!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 13:56
یه بار دون ژوان گفتش که اگه آدما واقعا همدیگرو می شناختن همشون عاشق همدیگه می شدن. خیلی کسای دیگه هستن که دقیقا عکس این فکر میکنن. اما من فکر میکنم که دون ژوان راست میگه ... + تناقضی بین پست پایین و این پست وجود نداره.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 13:48
هستن کسایی که ما رو راست می بینن. ولی حرفم سر اون کس ها نیست. حرفم سر راست دیدنه. اینکه خود ما هم خودمونو اونجوری که هستیم نمی بینیم. واسه ی همینه که وقتی کسی مارو درست میبینه حالمون بد میشه و دوس داریم حرف زیادی نزنه. حالا اینکه اونا مارو همونجور که هستیم میبینن و ما اینو نمی فهمیم چیز خوبیه یا بدیه یا اصلا نتیجه ای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 23:47
یاد اونموقع میافتم که یه دنیایی مال تو بود از زندگی من ... به بهونه ی نگفته هایی که فکر میکردم نمیشه بهت گفت با کلی خط و نوشته اونجا رو پر میکردم و ... افسردگی وبلاگی ! شاید معنیش سخت شدن باشه. وقتی هنوز دلت نرمه و گرم اما خودت سرد و یخ ! و من الان همینجوری ام .من اون دنیارو از هردومون گرفتم به این بهونه که حالم خوبه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 23:12
باورم نمیشد انقدر از معیارهای انسانی دور باشم ... انقـــــــــــــــدر ...!! + گریه دارم (!) .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 03:34
من هیچ وقت انقدر عاشق لبخند کسی نبودم , الان یه جور عجیب غریبی عاشق لبخند این دختره شدم . همون که تو همه عکساش لبخند داره ... حتی غمگین . همون که خیلی عکس چشم دوس داره ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 02:58
تنهایی بهترین رفیق و مونس تنهایی آدم هاست! فهمیده نشدن درد عمیقی نیست اما تنهایی ِ عمیقیه ... و این وسط تنها چیزی که تسکین درد فهمیده نشدن می شه،خود فهمیده نشدنه . یعنی همین درد رفته رفته می شه سلاح ... می شه سپری که هیچ حرف و کنایه ای قدرت سست کردنش رو نداره !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1390 02:54
بدترینارو باهاش کردم. امروز بهم گفت: " خیلی خانومی ... " + کاش جای این هزار تا فحش می دادی لعنتی ... کاش فحش میدادی ! همین شماهایین که آدمو بهم میریزین انقد دیگه (!) . + خیلی خانومی .. + خیلی آدمی .. + آدمی .. + هیچی نیستی .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 02:24
ینی آدم باید مشکل روانی داشته باشه که مث ِ من باشه، جدی میگم ! + به این نتیجه رسیدم که اگه فقط خودمُ از زندگیم حذف کنم همه چی خوب و رو به راه میشه .
-
انسان،طبیعت،معماری
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 13:21
امروز ما جملگی انسان هایی بودیم که معماری را به طبیعت دادیم ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 16:51
من موافقم که زن ها گاهی خیلی سطحی نگرند و مردها نه ... اما نکته اینجاست که فکر می کنم زن ها همون سطح رو خیلی عمیق نگاه می کنن و مردها اون عمق رو سطحی !
-
RAIN man ...
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 23:41
تو را به جای همه ی کسانی که نشناخته ام دوست می دارم، تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم، برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای خاطر نخستین گناه، تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم، تو را به جای همه ی کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم تو را به جای همه ی کسانی که دوست نمی دارم دوست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1390 22:19
چشاتم که ببندی ... گوشاتم که بگیری ... بالاخره یه راهی پیدا می کنن. ساده ترینش اینه که چوب تو ... + والا !!
-
عاشقانه !
جمعه 23 دیماه سال 1390 23:34
یه ماهه رفتی ولی ... هنوز بوی عرقت از اتاقت نرفته !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 01:08
"دیگه از همه چی خسته م ... دلم میخواد خودمُ بُکـ... " + خیلی غم انگیزه ولی من نتونستم جلو خندمُ بگیرم !! :-))
-
جهت اطلاع !
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 18:29
رد پاهای عزیز ! از اینکه جفت بلاگ ها رو دارید می خونید عمیقا قلب منُ به درد می گیرید (!!)
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 00:48
گدنن سورا دا گِییدیپ دالیا هورمزله .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 18:42
همیشه بدون اینکه خودم بفهمم منتظرشون بودم. شاید یکیشونم برای زندگیم کافی بود اما همیشه حرص بیشتر از یکی داشتم. وقتی دیدم از دور دارن میان از عمق وجودم لبخند زدم. شروع کردم لباسامو کندن...یکی یکی...تا برسن من دیگه لخت لخت شده بودم . وقتی دیدن من لخت شدم اونام شروع کردن به لباساشونو کندن...هوا که سرد می شد منم سردم میشد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 دیماه سال 1390 19:27
ما خیل ِ از زندگی بُریدگانیم ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 دیماه سال 1390 18:31
یه وبلاگ توپ خوندم و غش غش خندیدم و کلی حالم خوب شد و خلاصه گور بابای اتفاقای امروز و امتحان فردا و پس فردا !!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 دیماه سال 1390 00:58
به هرگزت که سوالی شد و نوشت " کدام؟ " ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 دیماه سال 1390 20:27
دری وری های یک دیوانه !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 16:10
گفت حسین خیلی حالش بده. دختره رو دیده. بی حرف از کنارش رد شده و الان ... خیلی داغونه. زنگ می زنه به من و گریه می کنه. میگه دوسش داره. خیلی دوسش داره اما نمی تونه کاری که باهاش کرده رو فراموش کنه. نمی تونه رفتن ناغافلش رو ببخشه. می گف بهش گفتم زنگ بزن بهش حسین ... بالاخره که چی؟ نمی شه که همینجوری بمونی. اقلا تکلیفت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 دیماه سال 1390 23:08
آهِش گرفت (!!) + دیگه اینجارو دوس ندارم . دلم می خواد برم !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 دیماه سال 1390 23:00
همه میگن باید یه کاری کرد ... همشون جمع شدن که "یه کاری" بکنن .