داشت خیلی ناجور و با ضجه گریه میکرد و من همینجور از جلوی اتاقش رد می شدم پی لباس و مسواک ... نفهمیدم شعورم نرسید برم بغلش کنم و پیشونیشُ ببوسم و بگم: " عزیزم "، یا کلا آدم سنگدلی ام و دیدن گریه ی کسی ناراحتم نمی کنه . بعدش واسه توجیه خودم گفتم:" وقتی شوهرش تو اُتاقه چه معنی داره اصن ..."
همون آدمیه که من وقتی گردو تو گلوم گیر کرده بود و از فرط سرفه چشام از حدقه زده بود بیرونو صورتم شده بود کانهو لبو داشت تخمه می شکست و وقتی من در حال جون دادن کف اتاق بودم پرسید :" پرید تو گلوت ؟"
2 سالشه . می پرسه: " تو برای خودت بچه دالی ؟ " . غمگین میگم "نه خاله ،من بچه ندارم" ... میگه : "خب بدنیا بیاره" میپرسم: " کی خاله؟" می گه: " خدا ... خدا برای خودت بچه بیاره " ...
همزمان با اینکه اون لحظه می خواستم اون بچه رو با اون لحن و صدای قشنگش درجا قورت بدم داشتم فکر میکردم چقدر نامردیه که برای بچه دار شدن باید یه سد بزرگ و مهم و رد کرد . که اگه نتونی اون سد رو رد کنی یا اصن نخوای باید همینجور فشارت بالا پایین شه و آه بکشی و هرجا نشستی بگی : "من بچه می خوام " .
+ : (
- دوس دارم برم بیرونو برف بیاد ... برم پارک چمشیدیه , یه نفر اونجا باشه ساز دهنی بزنه ... توأم باشی ...
+ بخاطر تو و برف و پارک جمشیدیه، ساز دهنی رو تحمل می کنم ...
- منم بخاطر سازدهنی تورو !
جالبه ! فکر می کنی ضربه خوردی ... شکستی ... تموم شدی . فک میکنی دیگرانن که باید بخاطر نامردیشون مجازات بشن / اونوقت کائنات همه دست به دست هم میدن که بهت بگن بازم آدم بده ی این زندگی توئی !
+ هرکاری کرد / هرچیزی گفت ... باورش نکردم . نه که نخوام ... نتونستم . دست خودمم نبود . احتمالا اونایی که بهشون میگیم نامرد و بی معرفت هم دست خودشون نبوده که حالا این اتفاقا برامون میافته ...
زنگ زدم بهش ، ذوق کرده ، میخنده میگه باز چه خوابی برام دیدی ؟!
نتونستم بگم خواب دیدم مُردی !
+ چقد خوب بود شنیدن دوباره ی صدات .
یادش به خیر اونموقع که
به جای اینکه حواسمون به سردردمون باشه و
نصف شب و سوز و سرماش ...
به لباس گرم پوشیدن یکی دیگه و
غذا و
داروهای سر وقتش بود
یادش به خیر
روزهای ِ بی مانند عاشقی ...
ولی تو قصه ی خودتو بکش نقاش / بزار هر کی هر چی هس باشه ، تو خودت باش . . .
+ همینجور که اشکام با هر دایی گفتنش پایین میومد هیچ حالیم نبود که زنم و نمی شه دایی ِ کسی باشم / ولی با هر ساریناش یکی در گوشم می گفت مهدیس ...
+ سارینا !
یه چیزای بیخودی هست که بیخودی خیلی آدمو اذیت می کنه . یعنی اون دفعات اول خیلی متوجه اذیت شدنت نیستی اما بعدا که به مرز دل بهم خوردگی و سردرد میرسی می بینی چقد آلرژی زااند . یکی از مهم ترین این موارد که واقعا رو اعصاب منه حرکات و حرف ها و کلا چیزاییه که باعث جذب جنس مخالف و تصویر شدن ناخودآگاه یه لبخند ملیح و کشدار رو صورتشون می شه . اطوارایی که همونقدر که باعث میشن دل جنس مخالف عزیز هری بریزه پایین سبب تحریک شدید معده ی جنس موافق و زمینه سازی برای یه تهوع حسابیه . شاید شما هم مثل آقای دکتر فیلم ورود آقایان ممنوع که همون مانی حقیقی باشه و دیشب موقع صرف شام باتفاق خونواده و تقریبا به اجبار داشتیم می دیدیم فکر کنید که عمل نخ دادن یه کار ارادی و خودآگاهه و هر فردی که اقدام به همچین کاری میکنه قبلش فکر کرده و براش برنامه ریزی داشته اما در مورد خانوم های عزیز من این عقیده رو قبول ندارم , یعنی معتقدم خانوم ها توانایی بسیار بالایی در ریختن قر و عشوه و حرکات چشم و ابرو عوض کردن لحن صدا و یه سری کارای مردکُش دیگه که تو ظریف ترین حرکاتشون مشهوده به طور یکجا دارن و این در حالیه که ثانیه ای حتی برای قرار گرفتن تو این جو بسیار "اینتنس" برنامه ریزی نداشتن . کاری به این ندارم که خانوما ذاتشون همین شکلیه و این استعدادی که به وفور درشون یافت میشه خدادادیه اما کاش می شد که ذره ای فقط ذره ای , همه ی آدما چه زن و چه مرد به تفاوت اثری که این حرکات رو دو جنس دارن واقف بودن . جالب اینجاست که اگه به عنوان یه زن شاهد مکالمه ی یه دختر و پسر باشی و از تلاش بی وقفه و نامحسوس دخترخانوم گرامی برای جذب آقا پسر لبخند رو لبات بشینه و بعد بهش بگی عزیزم نکن این کارارو من فهمیدم و خوب نیست به احتمال زیاد برگرده بهت بگه برو بابا توهم زدی و اون کیه که من بخوام خودمو براش لوس کنم یا جذبش کنم و یا جملات مشابهی که کم هم شنیده نمی شه . می خوام بگم اون باوقار هاشون یا حداقل اونایی که به شدت ادعای متانت و سنگینی شون میشه هم این بلا رو سر مردا میارن . حالا شاید در مورد همه ی مردا استفاده از این کلمه درست نباشه اما خب ظرفیت ها باهم متفاوتن :-) و جالب تر اینکه هرچه این تلاش نامحسوس تر می شه طبعا پدر سوخته تر هم می شه و تاثیری که میذاره ریشه ای تره , یعنی جنس مخالف عزیز یهو چشم باز می کنه می بینه چقدر محو جذابیت خانوم شده . اونجاست که دلت می خواد داد برنی آقای محترم ! جنابعالی به شدت سرکاری و صرفا قربانی نیاز سخیف بانوان به جلب توجه شدی . { میدونم که یه کم تند دارم میرم اما وقتی می خوای حرفت تاثیری که میخوای بذاره باید شدتش رو زیاد کنی که حداقل از کمترین تاثیرش مطمئن باشی } . راه دوری ام نمی خواد بری . تو همین وبلاگایی که میری و می خونی و کامنتایی که براشون گذاشته میشه و لحن صحبت و مایه های حرفاشون براحتی میشه پی به همچین نکات ظریفی برد . البته اگر شما به این مسائل پیش پا افتاده و مضحک آلرژیک نیستید جای شکر داره و من بسیار خوشحالم براتون . اما اگه مث من سنسوراتون زیادی حساس باشن هر آن احتمال فوران محتویات معده تون میره .
برای همینه که زیاد می شنویم یه دختر رو فقط یه دختر یا زنه که می تونه بشناسه و قضاوت کنه ( با تمام مخالفتم با کلمه و عمل قضاوت ) و برعکس یه پسر خوب رو فقط یه مرده که می تونه رای به خوب بودنش بده .
با بند آخر خودمم حال نکردم و یه کم چندش آور اومد بنظرم اما نمی شه درست بودنش رو بطور کامل انکار کرد .
پیوست این مطلب خیلی چیزای دیگه هست که جا داشت گفته بشه و اخیرا بهمون دلایل بیخودی که چیزای بیخود به ذهن آدم میاد تو سر بنده وول می خوردن , مثل حقارت هایی که آدما بهشون تن میدن و باعث می شن شأن یه آدم به کمترین ها (حالا نمی گم به چی(!) ) نزول پیدا کنه و هر آدمی رو حتی اون بزرگ هاشون رو که گاهی ازشون برای خودت بت می سازی برات حقیر و غیر قابل تکیه و اعتماد کنن !
با فرض اینکه دیگه خودتون به قضیه عاقل و اشارت و این صحبتا واقف باشید ... والسلام .