نشستی ... هی خیال ساختی ... ساختی ... خراب کردی ... ساختی ... تــــا کجا قرار است این راه را بروی ؟ ! نمیدانی ... فقط حواست به دنیایت نیست ... چشم ها بی اراده نمی بینند و دست ها ناخواسته دلتنگی ات را سر می خورند ...
منتظری ... منتظری ...
- ولم کرد ...
- ولی تو هنوز منتظری ... یعنی برمیگرده ...
- اوهوم / معلومه ؟! ولی اون برنمی گرده / میدونم ...
بد دردیست این دانستن / که میدانم نمیآیی و میخوانمت ... که هنوز بودنم خوشحالم کند و وقت نبودنم توی جای جای نوشته هات و زندگیت داد بکشم و دیوانه شوم ...
آقای قصه ! آقای بزرگ ِ قصه !
دوستت دارم / همیشه داشته ام ... برگـــــرد ! ....