تو جاده داشته میومده ... این جمله از شریعتی رو می بینه : "خدایا بگیر از من هر آنچه که تو را از من میگیرد"
فک می کنه عجب دعای قشنگی ! لابد چون خیلی دوستت داره تو دلش برای تو همچین دعایی میکنه . درست فردای اون روز می بینه که نیست ... می بینی که نیست ... رفته (!) .
+ گرفتنش که سه سوته مستجاب شد . ولی بگو حواسمون هست که خودتو بهش ندادی . بگو حواسمون هست که بـــد سرکارمون گذاشتی ... !!

نظرات 5 + ارسال نظر
پوریا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:53 ب.ظ http://myconfessions.blogfa.com/

شماره می‌گرفتی ازش...D:

اون باید می گرفت ... چه میدونست ... بهش اعتماد کرد دیگه .

پوریا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ http://myconfessions.blogfa.com/

یه زمانی کلید کرده بودم رو این جمله پشت کامیونی‌ها...یه دفتر داشتم تو جاده فرت فرت می‌نوشتمشون...گم شد اما...

شما از اولش اکتیو بودی اصن ! ; )

پوریا دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:19 ق.ظ http://myconfessions.blogfa.com/

خیلی شخصیه این پستت...خیلی خوبه...هرچی زور می‌نم نمی‌فهممم....پی‌نوشتت که اصن یه وضعی...

واقعا سعی میکنی بفهمی ؟ بیخیال بابا ...
آره خیلی شخصیه و عجیب غریب ... همون اصن یه وضعی /

پوریا چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ق.ظ http://myconfessions.blogfa.com

خودت گفتی اینجا رو تعطیل نمی‌کنی

حامد یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 06:40 ب.ظ

روزگار...
برگرد پهلوش بدستش بیار
دستش و از روی اون دکمه ی مصیبت برداشته

خوشبختی رو باور کن !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد