2 سالشه . می پرسه: " تو برای خودت بچه دالی ؟ " . غمگین میگم "نه خاله ،من بچه ندارم" ... میگه : "خب بدنیا بیاره" میپرسم: " کی خاله؟" می گه: " خدا ... خدا برای خودت بچه بیاره " ...
همزمان با اینکه اون لحظه می خواستم اون بچه رو با اون لحن و صدای قشنگش درجا قورت بدم داشتم فکر میکردم چقدر نامردیه که برای بچه دار شدن باید یه سد بزرگ و مهم و رد کرد . که اگه نتونی اون سد رو رد کنی یا اصن نخوای باید همینجور فشارت بالا پایین شه و آه بکشی و هرجا نشستی بگی : "من بچه می خوام " .
+ : (
سلام من ارزومندم به مراد دلت برسی ! ایشاله
: ))
من هم بچه می خوام
الان 24 سالمه بزرگ ترین آرزوم هم بچه دار شدنه
در ماه معمولا چند بار خواب بچه می بینم
هر وقت جایی بریم که بچه باشه من تا ساعت ها مسحور شیطنت ها و ناز و اداهای اون بچه می شم به کل همه چیز یادم می ره
می ارزه
به خدا می ارزه به خاطر یه بچه ی ناز و مامانی
یه فرشته ی کوچولو
ناز یه غول تشن را بکشی
اگه از مردای غرغرو و خشن هم بدت می یاد دنبال یه خنگ و ساده اش بگرد که تحمل کردنش راحت تر باشه
الهی بگردم . همدرد پیدا شده . یه جوری میگی 24 سالمه انگار 50 سالته .
در مورد مردا مرسی از راهنمائیت : )) ولی من از این جماعت بدم نمیاد . ایشالا جفتش خوب باشه : ))
منم دختر میخوام...
آخی !