نمی تونم بخوابم . جای خواب از چشام آب میاد . وقتی ام که سرجامم و خواب نیستم تو بیداری خواب می بینم . می بینم یهو اومد و نشست لبه ی تخت . بعد چشام چارتا می شه و باور نمی کنم . می خنده . می خوام بلند شم چراغو روشن کنم ببینم درست میبینم یا نه . اما میترسم تا برم و برگردم رفته باشه . بعدش حال بدیه . وقتی میفهمی همش خیاله ... اینا همون چیزاییه که اگه کسی بهمون می گفت یا عق میزدیم یا می خندیدیم یا در محترمانه ترین حالتش باور نمی کردیم . اما واقعیت اینه که ...
 من نمی تونم بخوابم .

اینکه می گن همه چیز درست می شه و نگران نباش و یه روز خوب میاد همش مزخرف محضه . نه مزخرف محض نیست . تا یه جائیش درسته . تا اونجایی که بدبختی های جدید در صدد جبران روزای مثلا خوب برنیومدن

Yoksun, yoksun yanımda
Geçecek demiştin ya
Geçmedi duruyor hala
Yoksun, yoksun yanımda

Bu puslu kalanlarda
Yoksun yanımda
Unutma, Beni Unutma

بالاخره !

× حذف شد .

اما بالاخره گفتمش !

داستان غم انگیزیه ,...می دونی ؟ خیلی غم انگیزه ... یعنی یه طوری که باورت نشه خدا بخواد همچین شوخی ای باهات بکنه . هزار بار اومدم بگمش یه طوری که دردش کمتر باشه ولی نشد . نشد و من هنوز دارم قصه ی یه حقارت تموم نشدنی رو با خودم می کشم ...

من : خواب دیدم باباش زنده شده ...
مادر : خُب زنگ بزن شاید شوهر کرده باشه !!

نوشته علاقه مندیها : عاشق حیوانات , دوستدار همه جور آدم ها حتی تی اس ها و همجنسگراها و دو جنسه ها (!) .

+ :دی

صابون ِ جدید بوی عاشقونه های پارسالُ میده ...

+ جای یه پست ِ طولانی بود که توش یکیُ کوبیده بودم بدجور . بعد همه کائنات دس به دست هم دادن تا اون پُسته منتشر نشه . انگار خدا با اون بوده . شایدم با من بوده و نخواسته ملت فکر کنن چقد من می تونم بی ادب باشم : ))
+ پارسال این موقع موهام دو سانت بود . همون موقع تصمیم گرفتم که بالاخره بلندش کنم . الان موهام کلی بلنده و من سعی می کنم زیاد جمعش نکنم تا از لذت پیچ و تاب دادن موهای افشون و پریشون محروم نشم ... واقعا حال میده .
+ تا قبل از اینکه بیام اینجا نمی دونستم چرت نویسی می تونه انقد حال آدمُ خوب کنه . الله بو بلاگی منَ چُخ گورمَسین : )

چن وقت پیش خوابشُ دیدم  . آدمی که عمر سه ماهش تو حافظه م سه ساله تموم شده . خواب خودش که نه ... مث همون موقع / یه شماره و پشت بندش یه صدا که از دل خاطره های خاک خورده بیرون کشیده باشن . من چیزی حالیم نبود . تو باغ نبودم اصن ... صداهه ولی هراسون بود . گفتم واسه چی زنگ زدی تو ؟ آخه راهمون هیچ رقمه با هم یکی نمی شد . شنیدن صداش از شنیدن صدای هر غریبه ی دیگه ای دور از ذهن تر بود . گف من نرفته بودم ... من هیچ وقت نرفتم ... من هنوز منتظرتم ! قطع کردم . تو خوابم داشتم می خندیدم به مسخرگیش . تو بیداری ام واسه یکی گفتمش و خندید . آخه خواب انقد مزخرف ؟
حالا برگشته . معلومه که باورش سخته . سخت تر اینه که داره میگه اصن اون موقع واسه یه چیز دیگه رفته بوده . آخه قرار بوده بگیرنش . شبی که تا صبش تو پارک سیگار کشیده تموم شده و اومدن و بُردنش .. اینم واسه اینکه منو از خودش برونه واسه یه چیز الکی همه چیو تموم کرده . منم با یه مشت آب الکی که از چشام بریزه، تمومش کرده بودم . دروغ چرا ... می خواستم بگم توأم یکی از اون لعنتیایی هستی که یه حفره تو دل ما کاشتی . حالا یه لعنتی دیگه اومده پاشُ گذاشته درست همونجا و هی فشار میده . عکستُ دیده بودم و گفته بودم بهمون معصومیتی که تو چشاته ،گناه نبخشیدنتُ به جون می خرم . ولی وقتی اومدی فمیدم هممون داریم تقاص نبخشیدن یکی دیگه رو پس میدیم . دیدم توأم که مُردی ... لابد قرصاتو تو زندون جا گذاشتی که داری میخندی . شنگول دیگه چه صیغه ایه ؟ یه قبر لازمته که فقط توش بخوابی . خاموش کن اون چراغو . قصه ی خنده هات واسه من تراژدیه . اینجا که جای خندیدن نیست . تو که دیگه اینو بهتر می دونی . چرا نکُشتنت ؟ چرا نفهمیدن وقتی داری میای بیرون هنو جون داری ؟ چرا نفهمیدی یه خاک نفرین شده که تو دست یه گله ی مسخ شده باشه  زشت و خوشگل هیچ توفیری براش نداره ؟ خوشگلشم اینجا پیر میشه . نمی شه ؟ حالا بگو برو دکتر ... بیا اصن زندگیو ببندیم به این قرصا که تا صد و پنجاه سال گوسفندی کنیم . من میشم همون خانم مهندس قشنگه ای که زبون بت یاد میده و ... عوضش تو هر شب بالا سر جنازه هامون بخون : "تُف تو اون زندگی ای که ارزش بادبادک بازی ازش بیشتره ..."  

خوش بحال ِ ما !

داشت خیلی ناجور و با ضجه گریه میکرد و من همینجور از جلوی اتاقش رد می شدم پی لباس و مسواک ... نفهمیدم شعورم نرسید برم بغلش کنم و پیشونیشُ ببوسم و بگم: " عزیزم "، یا کلا آدم سنگدلی ام و دیدن گریه ی کسی ناراحتم نمی کنه . بعدش واسه توجیه خودم گفتم:" وقتی شوهرش تو اُتاقه چه معنی داره اصن ..."

همون آدمیه که من وقتی گردو تو گلوم گیر کرده بود و از فرط سرفه چشام از حدقه زده بود بیرونو صورتم شده بود کانهو لبو داشت تخمه می شکست و وقتی من در حال جون دادن کف اتاق بودم پرسید :" پرید تو گلوت ؟"

تو جاده داشته میومده ... این جمله از شریعتی رو می بینه : "خدایا بگیر از من هر آنچه که تو را از من میگیرد"
فک می کنه عجب دعای قشنگی ! لابد چون خیلی دوستت داره تو دلش برای تو همچین دعایی میکنه . درست فردای اون روز می بینه که نیست ... می بینی که نیست ... رفته (!) .
+ گرفتنش که سه سوته مستجاب شد . ولی بگو حواسمون هست که خودتو بهش ندادی . بگو حواسمون هست که بـــد سرکارمون گذاشتی ... !!

2 سالشه . می پرسه: " تو برای خودت بچه دالی ؟ " . غمگین میگم "نه خاله ،من بچه ندارم" ... میگه : "خب بدنیا بیاره" میپرسم: " کی خاله؟" می گه: " خدا ... خدا برای خودت بچه بیاره " ...

همزمان با اینکه اون لحظه می خواستم اون بچه رو با اون لحن و صدای قشنگش درجا قورت بدم داشتم فکر میکردم چقدر نامردیه که برای بچه دار شدن باید یه سد بزرگ و مهم و رد کرد . که اگه نتونی اون سد رو رد کنی یا اصن نخوای باید همینجور فشارت بالا پایین شه و آه بکشی و هرجا نشستی بگی : "من بچه می خوام " .

+ : (

- دوس دارم برم بیرونو برف بیاد ... برم پارک چمشیدیه , یه نفر اونجا باشه ساز دهنی بزنه ... توأم باشی ...

+ بخاطر تو و برف و پارک جمشیدیه، ساز دهنی رو تحمل می کنم ...

- منم بخاطر سازدهنی تورو !

جالبه ! فکر می کنی ضربه خوردی ... شکستی ... تموم شدی . فک میکنی دیگرانن که باید بخاطر نامردیشون مجازات بشن / اونوقت کائنات همه دست به دست هم میدن که بهت بگن بازم آدم بده ی این زندگی توئی !

+ هرکاری کرد / هرچیزی گفت ... باورش نکردم . نه که نخوام ... نتونستم . دست خودمم نبود . احتمالا اونایی که بهشون میگیم نامرد و بی معرفت هم دست خودشون نبوده که حالا این اتفاقا برامون میافته ...

دست خانوم میترا بابک درد نکنه که از حقوق همجنسگراها دفاع کردن و کلی به این جماعت حال دادن فقط نمی دونم آدم چه جوری می تونه روانکاو باشه و فرق ترنس و هومو , فرق هویت جنسی و گرایش جنسی رو ندونه و به هومو ها بگه اینا از درون مَردن یا زنن ؟ بعد آدمای خوش خیالی مث من انتظار داریم همه (!) اطلاعات کافی راجع به این مسائل داشته باشن و کاملا قبولش کنن .

زنگ زدم بهش ، ذوق کرده ، میخنده میگه باز چه خوابی برام دیدی ؟! 

نتونستم بگم خواب دیدم مُردی ! 

+ چقد خوب بود شنیدن دوباره ی صدات .

حسین !

عشقی خلق ایلیئن آلله قاپووا عاشیق اولوپ ...

من فدای ِ تو به جای همه گل ها تو بخند ...

مامان !

یادش به خیر اونموقع که

به جای اینکه حواسمون به سردردمون باشه و

نصف شب و سوز و سرماش ...

به لباس گرم پوشیدن یکی دیگه و

غذا و

داروهای سر وقتش بود

یادش به خیر

روزهای ِ بی مانند عاشقی ...

من یه بار دیگه مُردم ...

بابت این مردن های متوالی از کی باید سپاسگزار بود ؟!