تو تو تخت خودت خوابیدی و راحتی / غذات یه وقتی داره و خوابت ساعتی
مدرسه میری و شانست واسه زندگی / بالاس نمیشه ردش کنی دایی سخت نگیر
یه بابا داری که مث شیر پشت سرته / مامانی که قلبش با قلب تو می تپه
حالا بزرگ تر می شی و می بینی زندگی / چطور آدم و خم میکنه دایی سخت نگیر
دایی قدر اون چیزی رو که داری داشته باش / زندگی مث رنگ و قلم و تو نقاش
هر جور رنگش کنی همون جور میمونه / نشه جغد شومی تو بومت بخونه
نشه سفیدیه چشمات یه روز خون بشه / نشه صورت قشنگت گلگون بشه
دایی یاد بگیر همه چی رو تجربه کنی / ولی تو بعضی راها دیگه برگشتی نیس
به هر دستی که دس دادی دست تو بپا / دایی بترس از گرگای آدم نما
تن لخت تو بده به کسی که روح لختشو / هدیه میده بهت و پاش می افته
دایی بپا بکارت روحت خط نخوره / این یکی پرده رو نمیشه دوخت دوباره
اگه نخونی و ندونی پس زود خام میشی / سرتو بالا نیگه دار نشه رام شی
نگی روسری روسرت محدود شدی / حدود و تو تعیین می کنی زندگی یعنی
زندونی که آزادیت دست خودته / مگه کوه و میشه به بند کشید دایی
سارینا ! بیا ببین داییتو دوباره / گلی که کاشته امروزفقط یه خاره / سارینا قصم همیشه گریه داره / سارینا سارینا سارینا سارینا . . .
نشه اخم کنی به اون دختر بچه ای که / گلی داره تو دستشو می خواد بهت
بفروشه روبرگردونی و با خودت / بگی فرق داری حتما آره فرق داری دایی
اون یه بچه کارگره از پایین شهر / فقر و ترس و سیاهی همراهشن
باباش معتاد دایی ببین صورتشو / جای سرخ سیلی سرد پدرشو
فقط نه سال داره تو مدرسه نیستو / طعم تلخ کارو به دوش کشیده و
گلی که پرپر میشه تو دست مشتری / اون گلی که با تلخی ازش می خری
واسه اون گل نیست یه لقمه نونه / ضامن اینکه کتک نخوره تو خونه
نپرس تقصیر کیه خودت یه روز می فهمی / نپرس قصه اش طولانیه دایی زمین
پر از آدمایی که کار میکنن و یه عده ای / فقط پول دارن یه مشت عقده ای
که از کار کارگرا کاخ ساختنو / چه کسایی تو این راه جون باختنو
این چیزارو به دیگرون بگی بهت میخندن / آخه زشتیم عادت میشه واسه آدم

ولی تو قصه ی خودتو بکش نقاش / بزار هر کی هر چی هس باشه ، تو خودت باش . . .


+ همینجور که اشکام با هر دایی گفتنش پایین میومد هیچ حالیم نبود که زنم و نمی شه دایی ِ کسی باشم / ولی با هر ساریناش یکی در گوشم می گفت مهدیس ...

+ سارینا !

یه چیزای بیخودی هست که بیخودی خیلی آدمو اذیت می کنه . یعنی اون دفعات اول خیلی متوجه اذیت شدنت نیستی اما بعدا که به مرز دل بهم خوردگی و سردرد میرسی می بینی چقد آلرژی زااند . یکی از مهم ترین این موارد که واقعا رو اعصاب منه حرکات و حرف ها و کلا چیزاییه که باعث جذب جنس مخالف و تصویر شدن ناخودآگاه یه لبخند ملیح و کشدار رو صورتشون می شه . اطوارایی که همونقدر که باعث میشن دل جنس مخالف عزیز هری بریزه پایین سبب تحریک شدید معده ی جنس موافق و زمینه سازی برای یه تهوع حسابیه . شاید شما هم مثل آقای دکتر فیلم ورود آقایان ممنوع که همون مانی حقیقی باشه و دیشب موقع صرف شام باتفاق خونواده و تقریبا به اجبار داشتیم می دیدیم فکر کنید که عمل نخ دادن یه کار ارادی و خودآگاهه و هر فردی که اقدام به همچین کاری میکنه قبلش فکر کرده و براش برنامه ریزی داشته اما در مورد خانوم های عزیز من این عقیده رو قبول ندارم , یعنی معتقدم خانوم ها توانایی بسیار بالایی در ریختن قر و عشوه و حرکات چشم و ابرو عوض کردن لحن صدا و یه سری کارای مردکُش دیگه که تو ظریف ترین حرکاتشون مشهوده به طور یکجا دارن و این در حالیه که ثانیه ای حتی برای قرار گرفتن تو این جو بسیار "اینتنس" برنامه ریزی نداشتن . کاری به این ندارم که خانوما ذاتشون همین شکلیه و این استعدادی که به وفور درشون یافت میشه خدادادیه اما کاش می شد که ذره ای فقط ذره ای , همه ی آدما چه زن و چه مرد به تفاوت اثری که این حرکات رو دو جنس دارن واقف بودن . جالب اینجاست که اگه به عنوان یه زن شاهد مکالمه ی یه دختر و پسر باشی و از تلاش بی وقفه و نامحسوس دخترخانوم گرامی برای جذب آقا پسر لبخند رو لبات بشینه و بعد بهش بگی عزیزم نکن این کارارو من فهمیدم و خوب نیست به احتمال زیاد برگرده بهت بگه برو بابا توهم زدی و اون کیه که من بخوام خودمو براش لوس کنم یا جذبش کنم و یا جملات مشابهی که کم هم شنیده نمی شه . می خوام بگم اون باوقار هاشون یا حداقل اونایی که به شدت ادعای متانت و سنگینی شون میشه هم این بلا رو سر مردا میارن . حالا شاید در مورد همه ی مردا استفاده از این کلمه درست نباشه اما خب ظرفیت ها باهم متفاوتن :-) و جالب تر اینکه هرچه این تلاش نامحسوس تر می شه طبعا پدر سوخته تر هم می شه و تاثیری که میذاره ریشه ای تره , یعنی جنس مخالف عزیز یهو چشم باز می کنه می بینه چقدر محو جذابیت خانوم شده . اونجاست که دلت می خواد داد برنی آقای محترم ! جنابعالی به شدت سرکاری و صرفا قربانی نیاز سخیف بانوان به جلب توجه شدی . { میدونم که یه کم تند دارم میرم اما وقتی می خوای حرفت تاثیری که میخوای بذاره باید شدتش رو زیاد کنی که حداقل از کمترین تاثیرش  مطمئن باشی } . راه دوری ام نمی خواد بری . تو همین وبلاگایی که میری و می خونی و کامنتایی که براشون گذاشته میشه و لحن صحبت و مایه های حرفاشون براحتی میشه پی به همچین نکات ظریفی برد . البته اگر شما به این مسائل پیش پا افتاده و مضحک آلرژیک نیستید جای شکر داره و من بسیار خوشحالم براتون . اما اگه مث من سنسوراتون زیادی حساس باشن هر آن احتمال فوران محتویات معده تون میره .

برای همینه که زیاد می شنویم یه دختر رو فقط یه دختر یا زنه که می تونه بشناسه و قضاوت کنه ( با تمام مخالفتم با کلمه و عمل قضاوت ) و برعکس یه پسر خوب رو فقط یه مرده که می تونه رای به خوب بودنش بده .

با بند آخر خودمم حال نکردم و یه کم چندش آور اومد بنظرم اما نمی شه درست بودنش رو بطور کامل انکار کرد .

پیوست این مطلب خیلی چیزای دیگه هست که جا داشت گفته بشه و اخیرا بهمون دلایل بیخودی که چیزای بیخود به ذهن آدم میاد تو سر بنده وول می خوردن , مثل حقارت هایی که آدما بهشون تن میدن و باعث می شن شأن یه آدم به کمترین ها (حالا نمی گم به چی(!) ) نزول پیدا کنه و هر آدمی رو حتی اون بزرگ هاشون رو که گاهی ازشون برای خودت بت می سازی برات حقیر و غیر قابل تکیه و اعتماد کنن !

با فرض اینکه دیگه خودتون به قضیه عاقل و اشارت و این صحبتا واقف باشید ... والسلام .

اسم این وبلاگ باید می شد عقده نوشت .
یک سال بیشتره که جای دیگه می نویسم که البته چندماهی هست که اون خونه رو هم عوض کردم , میخوام بگم جایی که بشه بهش گفت بلاگ شخصی جای دیگه ست و موقعی اینجا اومدم که فکر کردم احتیاج دارم بعضی وقتا داد بزنم و احتمالا بد و بیراه بگم که دیدم این اتفاق هم زیاد نمی افته و در نتیجه این خونه همیشه خالی میمونه . بلاگ هایی که دوست داشتم خوندنشونو و احتمال می دادم دیگه پیداشون نکنم علی الحساب اینجا لینک می کردم که بعدا ( :-) ) فهمیدم می شه اینجوری رد آدمو گرفت :-)) !
انی وی ناراحت این قضیه نبودم هیچ وقت . اما یه جور مسؤلیت برام میاورد و یه جورایی فکر میکردم حتما باید اینجارو به روز کرد تا اونایی که مداوم می خوننت برنخوره بهشون . خب من که اگه جای این دوستان محترم بودم هیچ وقت همچین بلاگی رو که نوشته هاش سر و ته ندارن نمی خوندم و اونا احتمالا لطف می کنن و برای خاطر اینکه من همیشه می خونمشون اینجا سر می زنن . و نمی دونستم هم چه جوری بهشون بگم که اینجا و این نوشته ها اصلا برای خوندن نیستن و حتی خود من برنمی گردم اینارو بخونم بس که بنظرم چیپ و بیهوده ان . نوشته ها ناخوداگاه باعث قضاوت می شن و پس نوشته های هر آدمی , آدم دنبال شخصیت طرف می گرده و خب آدم دوست نداره که در موردش قضاوت نادرست بشه . اما بعدا به جایی میرسه که می بینه مهم نیست . هیچ و هیچ مهم نیست . حتی اگر ازت یه غول بی شاخ و دم بسازن هم مهم نیست .
اینجارو دوست دارم فقط برای پوریایی که گاهی اینجا میادو بارانو با این بلاگ می شناسه . برای امیررضایی که قلمش ستودنیه . برای ماندگاری که عاشق شعراشم  و خانوم خوشبختی عزیز که بخاطر لطف و محبت بی اندازشون اینجا میان .
و رهنای عزیزم که فقط کامنتاش کلی دلگرمی میده .
اینجارو دوست دارم فقط محض رفاقتی که توش هست . و فقط برای خاطر این آدما ...
و من نه برای نوشتن که برای خوندن شماست که اینجا میام .
اینارو گفتم شاید برای اینکه از این وبلاگ اتنظار پست درست و درمون نداشته باشید :دی یا انتظار اینکه پیوسته به روز بشه یا حداقل یه پست خوب توش پیدا بشه که بشه راجبش نظر داد . اینجارو فقط و فقط بودن شماست که برای من قشنگ میکنه .
حق یارتون .

هرزگیت مبارک .

من تورو نمی فهمم ... تو منو نمی فهمی ... و این تنها نقطه ی مشترکیه که مارو کنار هم نگه داشته .

ما خریت کردیم اومدیم جلو ... شما خانومی/آقایی کن برو عقب !

لطفـــا !

that's ALL .

ترنسکشوال .

گفت : ببین رفیق !!! اونی که رفته دیگه هیچ وقت برنمی گرده !

+ رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .

مادر دستمو گرفته تو دستش میگه : "چقد دستات نرمه " (!)

+ : )

اگه تمرین هندسه مناظر انقد رو اعصابم نبود که مجبور شم بجای حل کردنش فقط فکرشو بکنم و جای کلی فکر دیگه رو بگیرم , حتما یه چیزی میگفتم که یه چیزی گفته باشم ... مثل الان !

"حالم خوبه ... فقط هروقت از خواب بیدار میشم هرچی فک میکنم یادم نمیاد برای چی زنده م ."

من خوبم ... توام خوبی ... فقط این دنیا جای خوبی نیست !

چه کسی گفته که محبت کردن خوب است ؟! یا  آدم ها به محبت احتیاج دارند ؟!  هیچ هم اینطور نیست . آدم ها فقط به بی احترامی و بی محلی احتیاج دارند ... اینکه یکی محل سگ نگذاردشان و به دست و پایش بیافتند و نازش را بخرند ...

کلا آدم ها همچین موجودات خری هستند !

می بینی ؟ دنیا همینطور ساده و ولنگارانه پیش میرود و میگذرد , بی اعتنای روزهایی که یک روز خودمان را صاحبانشان می دانستیم ... من اما این موج بی قید ِ فراموشی را که آرام آرام زیر پوستم میخزد فقط محض این که "یک روز چشم باز میکنی ..." و مزخرفات شبیه این را به خوردم داده باشد و به آن شگفتی های کلیشه ای دچارم کرده باشد , میفهمم ...
من از آن حال خوشی که مدام وعده اش را می دهی بیزارم / ... من از این خوشحالی ِ منفور بیزارم !

یه روزی میاد ... یه روز که همه چی یه جور دیگه شده باشه ! یه روز که گریه ها خنده ها میشن و دنیا همون گلستونی که تو ذهنت ساخته بودی . یه روزی همه چی "قشنگ" میشه . یه روز که تو دیگه قشنگ نیستی ...
اونوقته که دنیا با همه ی قشنگیش بوی شام دیشبتو میگیره !

K i M i A . . .

اسمش کیمیا بود . گفت 8 سالشه . خوشگل و بلوند . تمام مدتی که پیشم نشسته بود حالم بد بود . داشتم میمردم که بغلش کنم . ببوسمش . نمی دونستم با بچه چه جوری و راجع به چی باید حرف زد , فقط نمی خواستم اون ثانیه ها تموم شه . داشت تموم می شد ... قلبم تند می زد ... گفتم میذاری ببوسمت ؟! با خجالت گف " نـــــــــه ! " بعد با خنده صورتشو آورد جلو ! لعنت ! داشت تموم میشد . داشت میرفت . داشت گریه م میگرفت ! رفت × تمـــــوم شد ...

من جا موندم تو کیمیا .../ کیمیا جا موند تو خاطره !

شب های من چیزی برای گفتن نداشتند ! من فقط لاشه ی ِ دروغ را با خود به تنِ این شب ها کشیدم . آخ که این چهار حرفی ِ لعنتی راست ترین حقیقت ِ زندگی من است که میدانم سال های سال برای انکارش فرصت دارم !

خرابم ... گیج و ویج !

شبیه ِ اینکه یکی اومد در اتاقمو آروم باز کرد و با اون نگاش که میدونه چقد کشنده ست گفت :

برو گــُم شو !

{ اصلنم اون چیزی که "شما" فک میکنین نیست ! }

چقد دوست دارم پیش ِ مردایی بشینم که بوی "بابا" میدن ... :)

میلیونها و میلیارد ها آدم توی این دنیا هستند و همه شان می توانند بی تو زندگی کنند آخر من بدبخت چرا نمی توانم ؟! این درد را آدم به کجا ببرد ؟ من نمیتوانم بی تو زندگی کنم . یک کاری که هر کس میتواند بکند حتی از یک بچه ۵ ساله هم ساخته است از لنی ساخته نیست . تو هیچ می توانی بفهمی ؟
(خداحافظ گری کوپر/ رومن گاری)