گفت حسین خیلی حالش بده. دختره رو دیده. بی حرف از کنارش رد شده و الان ... خیلی داغونه. زنگ می زنه به من و گریه می کنه. میگه دوسش داره. خیلی دوسش داره اما نمی تونه کاری که باهاش کرده رو فراموش کنه. نمی تونه رفتن ناغافلش رو ببخشه. می گف بهش گفتم زنگ بزن بهش حسین ... بالاخره که چی؟ نمی شه که همینجوری بمونی. اقلا تکلیفت معلوم میشه . گفته نمی تونم. اینم پرسیده می ترسی ؟ گفته آره. میترسم همین یه ذره امیدم برای برگشتنش از دس بدم. آخرش ولی قرار شده حسین زنگ بزنه. زنگ بزنه به دختره ...
"کی اشکاتو پاک می کنه شبا که غصه داری ..."
...
با این پستای اخیرت آدم هیچی نداره بگه...
نه اینکه بد باشه ها...نه....
آدمو میگیره...
:-)
خیلی غم انگیزه چرا دنیا همش غمه این چند وقته از خودم گرفته تا هرکس دیگه که میشناسمش مثل توغمگینن
واقعا چرا ماهور ؟
دنیاست دیگه زورش میرسه میخواد لهم کنهآپم
کوشی پس؟
اجی مجی لا ترجی و اینک....
پووووفففف!
همه چیز را غیب میکنه....
always there's a key