گفت حسین خیلی حالش بده. دختره رو دیده. بی حرف از کنارش رد شده و الان ... خیلی داغونه. زنگ می زنه به من و گریه می کنه. میگه دوسش داره. خیلی دوسش داره اما نمی تونه کاری که باهاش کرده رو فراموش کنه. نمی تونه رفتن ناغافلش رو ببخشه. می گف بهش گفتم زنگ بزن بهش حسین ... بالاخره که چی؟ نمی شه که همینجوری بمونی. اقلا تکلیفت معلوم میشه . گفته نمی تونم. اینم پرسیده می ترسی ؟ گفته آره. میترسم همین یه ذره امیدم برای برگشتنش از دس بدم. آخرش ولی قرار شده حسین زنگ بزنه. زنگ بزنه به دختره ...

دستات می لرزه. هی شماره رو می گیری ... هی می نویسی و پاک می کنی. انقد که میشه سرگرمیت. می ترسی یه وقت دیوونگی ت بزنه بالا و تو همین سرگرمیا سبزه رو فشار بدی. باید زنگ بزنم بهش. باید بپرسم حسین زنگ زد یا نه. ولی من می دونم. زنگ نزده. حسین زنگ نمی زنه.
میگه حرف بزن. صدام در نمیاد.میگم تو حرف بزن. میگه بخونم ؟ میگم آره ... چی بخونم ؟ مهدی موسوی بخون. الان فقط مهدی موسوی بخون. میگه حفظ نیستم. میگم هرچی دوس داری بخون . احمق شروع میکنه :

"کی اشکاتو پاک می کنه شبا که غصه داری ..."

...


نظرات 6 + ارسال نظر
پوریا سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ق.ظ http://myconfessions.blogfa.com/

با این پستای اخیرت آدم هیچی نداره بگه...
نه این‌که بد باشه ها...نه....
آدمو می‌گیره...

:-)

ماهور سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ق.ظ http://www.bluegirl.blogsky.com

خیلی غم انگیزه چرا دنیا همش غمه این چند وقته از خودم گرفته تا هرکس دیگه که میشناسمش مثل توغمگینن

واقعا چرا ماهور ؟

ماهور سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:48 ب.ظ http://www.bluegirl.blogsky.com

دنیاست دیگه زورش میرسه میخواد لهم کنهآپم

پوریا چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ق.ظ http://myconfessions.blogfa.com/

کوشی پس؟

پوریا چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ق.ظ http://myconfessions.blogfa.com/

اجی مجی لا ترجی و اینک....
پووووفففف!
همه چیز را غیب می‌کنه....

پوریا پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ http://myconfessions.blogfa.com/

always there's a key

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد