یه وقتی میاد که از خسته شدنم خسته می شی .

آهای ! توئی که باید یه کاری بکنی ! چرا کاری نمی کنی ؟! چشماتو باز کن ... لحظه ی مرگ نزدیک است .

مث ِ مادری که بچه شو ازش گرفتن ...
مث ِ بچه ای که مادرشو ازش گرفتن .

نجاتی نیست ...

آدم های ِ وارونه (!) .

می خوام ببینم پسرام تو رفاقتاشون قدر دخترا خَرن ؟؟ آخه چرا اینجوری ان اینا ؟؟ ... چرا اینجوری می کنن با آدم . یا باید فکر کرد که تو دنیا هیچ رفاقتی وجود نداره  یا انقد کمه که به ما نمی رسه . یا اینکه کلا هست و آدمای منن که انقد بی شعورن تو دوستیاشون .

نمی تونم بخوابم . جای خواب از چشام آب میاد . وقتی ام که سرجامم و خواب نیستم تو بیداری خواب می بینم . می بینم یهو اومد و نشست لبه ی تخت . بعد چشام چارتا می شه و باور نمی کنم . می خنده . می خوام بلند شم چراغو روشن کنم ببینم درست میبینم یا نه . اما میترسم تا برم و برگردم رفته باشه . بعدش حال بدیه . وقتی میفهمی همش خیاله ... اینا همون چیزاییه که اگه کسی بهمون می گفت یا عق میزدیم یا می خندیدیم یا در محترمانه ترین حالتش باور نمی کردیم . اما واقعیت اینه که ...
 من نمی تونم بخوابم .

اینکه می گن همه چیز درست می شه و نگران نباش و یه روز خوب میاد همش مزخرف محضه . نه مزخرف محض نیست . تا یه جائیش درسته . تا اونجایی که بدبختی های جدید در صدد جبران روزای مثلا خوب برنیومدن

Yoksun, yoksun yanımda
Geçecek demiştin ya
Geçmedi duruyor hala
Yoksun, yoksun yanımda

Bu puslu kalanlarda
Yoksun yanımda
Unutma, Beni Unutma

بالاخره !

× حذف شد .

اما بالاخره گفتمش !

داستان غم انگیزیه ,...می دونی ؟ خیلی غم انگیزه ... یعنی یه طوری که باورت نشه خدا بخواد همچین شوخی ای باهات بکنه . هزار بار اومدم بگمش یه طوری که دردش کمتر باشه ولی نشد . نشد و من هنوز دارم قصه ی یه حقارت تموم نشدنی رو با خودم می کشم ...

من : خواب دیدم باباش زنده شده ...
مادر : خُب زنگ بزن شاید شوهر کرده باشه !!

نوشته علاقه مندیها : عاشق حیوانات , دوستدار همه جور آدم ها حتی تی اس ها و همجنسگراها و دو جنسه ها (!) .

+ :دی

صابون ِ جدید بوی عاشقونه های پارسالُ میده ...

+ جای یه پست ِ طولانی بود که توش یکیُ کوبیده بودم بدجور . بعد همه کائنات دس به دست هم دادن تا اون پُسته منتشر نشه . انگار خدا با اون بوده . شایدم با من بوده و نخواسته ملت فکر کنن چقد من می تونم بی ادب باشم : ))
+ پارسال این موقع موهام دو سانت بود . همون موقع تصمیم گرفتم که بالاخره بلندش کنم . الان موهام کلی بلنده و من سعی می کنم زیاد جمعش نکنم تا از لذت پیچ و تاب دادن موهای افشون و پریشون محروم نشم ... واقعا حال میده .
+ تا قبل از اینکه بیام اینجا نمی دونستم چرت نویسی می تونه انقد حال آدمُ خوب کنه . الله بو بلاگی منَ چُخ گورمَسین : )